زندگی مثل یه پل قدیمیه! به این فکر نکن که اگه تنها ازش بگذریدیرتر خراب میشه به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه که دستتو بگیره
آنکه چشمان تو را اینهمه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما میکرد
یا نمی داد به تو اینهمه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد
زندگی قطاریست که دو ایستگاه دارد...تولد و مرگ...اگر بخواهی در شهر عشق پیاده شوی کسی میگوید توقف فقط در ایستگاه!...و تو باید خود را به پایین پرت کنی و به عاقبتش نیندیشی...
اگر غم سیرم کند
غصه اگر پیرم کند
دست بزرگ آسمان زمین گیرم کند
.
.
.
.
.
.
بازم می گم دوستت دارم !
عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم و پارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم غرق شد
نمیخواهم بدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟ نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد .گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش که هر دم دم گرم و چموشش را بر گلویم سخت بفشارد بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...
گاهی وقتهاچقدر ساده عروسک می شویم ؛ نه لبخند می زنیم نه شکایت می کنیم ؛ فقط احمقانه سکوت می کنیم....
مشکلات به سبکی هوا ، عشق به عمق اقیانوس ، دوستی به محکمی الماس ، موفقیت به درخشانی طلا ... اینها آرزوهای من برای توست
آنچه تو سالها صرف ساختنش میکنی، شخصی میتواند یک شبه آنرا خراب کند،با این حال سازنده باش
هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم میشود
وقتی پایان داستان
دستان مهربان تو نباشد
بگذار قصه گو هر طور که می خواهد
داستان را ادامه دهد
لذت عشق ؛ زمانی که آن را نثار میکنید بیشتر از زمانی است که دریافتش میکنید!!!
عشق حقیقی مثل روح است افراد زیادی درباره ی آن صحبت میکنند ولی تعداد کمی محدودی آن را دیده اند.
به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ی اشک ها . به نام اشک تسکین دهنده ی قلب ها . به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان
تا زمانی که به فردا امیدواری اقتدار ازان توست.انچه که کرم ابریشم انرا پایان دنیا می پندارد در نظر پروانه اغاز زندگیست
بزرگترین افسوس آدمی این است که حس می کند می خواهد اما نمی تواند، و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما نمی خواست
هوس بازان کسی را که زیبا میبینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می ببنند
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
نیازمند لبت،جان بوسه خواه من است
نگاه کن به نیازی که در نگاه من است
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش که من غرق گناهم همه عمر
مهم نیست که چند بهار در کنار هم زندگی کنیم،مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است .
در پایان زندگی،خیلی از ما خواهیم گفت:
کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب به هم نگاه کنیم !
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست. من بهتو جان می سپارم دل که قابل دار نیست
من عطر یاس خوشبو ندارم/درباغ رویا شب بوندارم/قایق زیاد است امابرای /به تو رسیدن پارو ندارم/به تو رسیدن شاید طلسم است /من هم چراغ جادو ندارم
زچشمت چشم آن دارم، که از چشمت نیندازد
به چشمانت قسم،که چشمانم به چشمان تو مینازد
من ندانم که کیم
من فقط می دانم
که تویی شاه بیت غزل زندگی ام
نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم
نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم
خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت
من باشم و آن کسی که من می خواهم
نگاهم مثل یک مرغ مهاجر
به دنبال حضورت کوچ میکرد
به غیر از انتظارت قلب من را
کسی اینگونه بی طاقت نمی کرد
مثل شقایق زندگى کن:کوتاه اما زیبا
مثل پرستو کوچ کن:فصلى اما هدفمند
مثل پروانه بمیر:دردناک اما...عاشق
ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است ، ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است
مدامم مست میدارد،نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
منو باد صبا،مسکین ،دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشم مست و او از بوی گیسویت..
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم،به پایت گل بریزم
به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
مرا خوش تر از اینها آرزو نیست
لبان خوشگلت را بوسه دادن
درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده ،رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم ؟مستم؟چه هستم؟
همی دانم دلی پر درد دارم
نگاهی کردی و از خود نگرانم کردی
نگران ،پیش نگاه دگرانم کردی
من نظر باز نبودم،تو به یک چشم زدن
در چراگاه نظر،چشم چرانم کردی
سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس محبت میداد
مرا از یاد برد آخر،ولی من
به جز او عالمی را بردم از یاد
در مصر شوریده ای بود و می گفت : در طریقت اگر عاشقی در غم عشق بمیرد عجب نیست . عجب آنست که در سوز عشق یک روز زنده بماند.
ما در هیج سرزمینی زندگی نمی کنیم. منزل ما قلب کسانی است که دوستشان داریم
روزی به عقب نگاه می کنید و به آنچه " گریه دار " بود می خندید ...
وقتی نوشتم عاشقترینم ، گفتی نمی خوام تورو ببینم
برات نوشتم که بیقرارم ، با خنده گفتی دوستت ندارم
تو ای زیباترین شعر خدایی ، تو ای گلبرگ سرخ آشنایی ، میان کوچه های قلب تارم ،به دنبال تو می گردم کجایی ؟!!
گرمی سلامم آتش خاطره هاست
پذیرایش باش گرچه میان ما فاصله هاست !
1.2.3. را شمردم تک تک، آهسته به دنبال تو رفتم با شک
وقتی بزرگ شدم فهمیدم، تمرین جداییست قایم باشک !
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان
ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند . . .
وقتی عشقت رو از دست دادی دیگه سعی نکن به دستش بیاری
درست مثل چینی شکسته می مونه که حتی اگه بندش هم بزنی دیگه به زیبایی گذشته نیست
از پاسخ من معلمان آشفتند
از حنجره شان هر چه در آمد گفتند
اما به خدا هنوز هم معتقدم
از جاذبه ی تو سیب ها می افتند
ای وای نکنه عاشقی هامون دروغکی باشه
من دوست ندارم بوسه هامون یواشکی باشه
ما که همسایه ی اشکیم ولی با دل تنگ . گر لبی خنده زند یاد شما می افتیم
دلم می خوست بهانه ای باشی برای فراموش کردن همه چیز...
اما حالا دلم می خواهد بهانه ای باشد برای فراموش کردن تو ...
به جنگل سوخته ی خاطراتم سوگند . درخت یادت را باغبان خواهم بود تا ابد
اگه چشمات تر شد، اگه دلت تنگ شد ،اگه دیگه نبود کسی ، امید و هم نفسی ، بدون که هست اینجا کسی ،که تو واسش همه کسی ...
تو ای زیباترین شعر رهایی ، تو ای گلبرگ سرخ آشنایی ، میان کوچه های قلب تارم ، به دنبال تو می گردم کجایی ؟!!!
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن ...
بی تجربه متولد می شویم ، با جرات زندگی می کنیم ، و با حیرت می میریم ، تنها چیزی که فروغش به خاموشی نمی گراید خاطرات پاک است . . .
وقتی پایان داستان
دستان مهربان تو نباشد
بگذار قصه گو هر طور که می خواهد
داستان را ادامه دهد
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیده تو سیر شود بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش که من غرق گناهم همه عمر
نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم
نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم
خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت
من باشم و آن کسی که من می خواهم
نگاهم مثل یک مرغ مهاجر
به دنبال حضورت کوچ میکرد
به غیر از انتظارت قلب من را
کسی اینگونه بی طاقت نمی کرد
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم،به پایت گل بریزم
به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
مرا خوش تر از اینها آرزو نیست
لبان خوشگلت را بوسه دادن
درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده ،رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم ؟مستم؟چه هستم؟
همی دانم دلی پر درد دارم
نگاهی کردی و از خود نگرانم کردی
نگران ،پیش نگاه دگرانم کردی
من نظر باز نبودم،تو به یک چشم زدن
در چراگاه نظر،چشم چرانم کردی
سیه چشمی به کار عشق استاد
که بر من درس عشق و مهر میداد
مرا از یاد برد آخر،ولی من
به جز او عالمی را بردم از یاد